علی اکبر قدوسیان -اقتصاد درتعزیه
......درموردگرفتن دستمزددرتعزیه..موردی که برای من پیش آمدوخدمت جناب شاهوردی عرض کردم.وایشان مایل بودنددرگروه بگذارند.که بنده بخاطرپاره ای ازمسائل صلاح ندیدم....اما امروزباطرح این مسئله که نظرات مختلفی دوستان ارائه کردند.عرض میکنم داستان پول گرفتن ماازبانیان......سی واندی سال پیش قاطی تعزیه حرفه ای شدم وگروه بسیارخوبی هم داشتیم (تامرحوم پدرم بود.درگروه پدرم بودم وایشان مخالف تعزیه به شکل حرفه ای بودند.)..تابیست سال پیش .یعنی بمدت حدوداچهارده درتمام فرهنگسراهابابهترین خوانندهاخواندم.وعضوشورای تعزیه درجشنواره باتفاق اساتید.فیاض.لنکرانی.حیدری.محمدی.قاسمی.شدم...ودراولین وآخرین سوگواره سراسری به عنوان داوربه اتفاق..اساتید...فتحعلی بیگی.موسوی.صمصام.قاسمی...برگزیده شدم....وغیرازتهران جای دیگری نخواندم...کارمندبانک بودم وهرسال هم خداوندقسمت کرده بودخدمت زائران رامینمودم درمکه ومدینه.بعداعتبات وسوریه هم اضافه شد...درآن زمان قراردادم بافرهنگسراهاحدودایک میلیون بود....منزل ماشهرآرابود.....آقافریدون ازبانیان بزرگ برغان درخیابان ستارخان یه شیشه بری داشت...خواندن دربرغان آن موقع خیلی مهم بود..روزی ایشان مرادعوت کرددرشیشه بری....عصرپنجشنبه بود.دوماه به محرم مانده بود.من درتدارک مکه رفتن بودم..رفتم خدمت آقافریدون برغانی...صحبت زیادشد..ایشان چهارمیلیون پیشنهاددادند....منکه خودموگم کرده بودم ونمیخواستم بروزبدم...الکی گفتم پانصدبزارروش وکارراتمام کن.....دل دل میکردم چراگفتم.بایدقبول میکردم....نکنه پشیمان بشه........یک شخص بسیارعامی آمدداخل مغازه.....نه شیشه خواست...نه آینه....نه میدونست ماچه حرفی میزنیم...بدون مقدمه ...رفت سراصل مطلب....گفت روزقیامت مردم رادسته دسته میبرندجهنم.....امام حسین جلو ایستاده وبه خازن جهنم میگه...نه این گریه کن من بوده...بهشت...اون آشپزی کرده وجلودیگ داغ توتابستون بخطرمن زجرکشیده....بره بهشت.....تعزیه خونه میادجلو....میبرندش جهنم.....اعتراض میکنه.....یاامام حسین من نوکری کردم....چهل سال ذاکرت بودم ...چرا شفاعتم نمی کنی......قصه نیست..اون آقاداره همینطوری تعریف میکنه.....میگه...امام حسین گفت...آقای تعزیه خوان....مابدهکارشمانیستیم....شمامزدت را ازبانی..گرفتی...ازگریه کننده ماگرفتی....مااگرهم بدهکارباشیم به شمابدهکارنیستیم....شماذاکرمحترم حتی نذوراتی راکه مردم برای حل گرفتاریشان به نیت ما میدادنندکه خرج تکیه ومخارج تکیه بشودرا گرفتی بردی سرسفرت...(.نگذارم که تنی واردنیران شودازگریه کنانم)..دلم شکست درهمین لحظه اشگم روان شد...آیابه نظرشما این آقاازطرف خداوندنیامده بودکه بمن هشداربده ...مرده رفت...مامورخدابرای نجات من رفت....انگاریک بشکه آب یخ ریختن سرم......به آقافریدون گفتم ...دیگه میلیاردهم ارزشی نداره...دیگه حرفه ای نخواندم تاحالا که63سال دارم....باعرض پوزش...این دررابطه بابنده بودکه هم دربانک بودن وهم درحج....بی ادبی وبی احترامی به هیچ عزیزی نباشد....